دوست

ساخت وبلاگ
اوووووووووووووووفامشب قراره عموم و زنش برن ورامین(خونشون)از شنبه هفته پیش اینجا بودن،خب بســـه دیگه.آخه مهمون 2 روز 3 روز نه ی هفتهحالا بابام داره به عمو میگه بزارین فردا شب بریـن داداشامیدوارم قبول نکنــــــنبه عنوان ی پسر 20 ساله زنعمو با کارگری که هر ماه میاد خونه فرقی نمیکنه، از جفتشون بیزاررررررررمحالا بیزار ک نه ولی معذبم دیگهحالا ما رو ببخشید خدافظ دوست...ادامه مطلب
ما را در سایت دوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : frantic بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 15:47

HAVALLLLLLLLیعنی چی آخه؟؟؟الان ی هفتس منتظرم شر رو کم کنن،ولی برو نیستن کهبابامم بدتر از اونا. آبجیمم ک اصن تو زمین اوناااس.قبلا هم گفتم مهمون یه روز دو روز ن 3 روووز.چ خبره آخه؟؟؟؟من 20 سالمه یادم نمیاد جایی رفته باشیم که بیشتر از یه شب بمونیمیا حتی کسی غیر اینا اووووونقدر خونـه ما مونده باشه. روندی که تقریبا هر چند هفته یا در یک ماه تکرار میشه؛ینی 3 هفته نمیان باز ی هفته اینجان...البته این قضیه مشمول خود عموم نمیشه؛چون اون تقریبا دو روز یکبار خودش میاد پیش ما،بشخصه بیشتر از اینکه ننه بابام رو زیارت کنم ایشون رو میبینم. دوست...ادامه مطلب
ما را در سایت دوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : frantic بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 15:47

قاعدتا باید خوشحال باشم؛چون اتفاقی که میخواستم افتاد.پس چرا خوشحال نیستم؟البته حالم نسبت ب دیروز بهتره ولی...دلم براشون تنگ میشه دیگه؛ آخخخخخخ دختر عموی خوشــــــــــــــگلم؛خیلی دوسش دارماااااا منو اینجوری نبینین حالا درسته شکست نفسی میکنم ولی اونقدرااام بد نیستم که.بحث من شناخت خود و حفظ حریم شخصیه افرادیا علی دوست...ادامه مطلب
ما را در سایت دوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : frantic بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 15:47

واژه‌ی "درک میکنم"، بسیار سطحی‌تر از ماهیتِ آن است، آن چیزی که فهمیده میشود تنها حسی مختصر از همزاد پنداری ست، که گاهی به سختی می‌توان فهمید کدام زوایای آن واقعا مشترک‌اند، بهتر است این واقعیت را بپذی دوست...ادامه مطلب
ما را در سایت دوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : frantic بازدید : 88 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 23:32

من چه می‌شوم؟
من که می‌شوم؟
بعد از اسارت‌های طولانی‌ام به نام آن چیزی که تو،عشق میخواندی‌اش؟

دوست...
ما را در سایت دوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : frantic بازدید : 94 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 23:32

در انتهای این راه...
شاید چیزی شَوم، که اکنون از آن بی‌خَبَرم!

دوست...
ما را در سایت دوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : frantic بازدید : 85 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 23:32

امتناع کرده ام از واژه ی ابراز... که من از خویش به ستوه آمده ام...

دوست...
ما را در سایت دوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : frantic بازدید : 113 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 1:42

نام زندگیمان چیست اگر که ما به ترس‌هایمان باخته‌ایم و آنگونه که می‌باید از زندگی کام نگرفته‌ایم؟

دوست...
ما را در سایت دوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : frantic بازدید : 101 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 1:42

حقیقت را چه نیاز به لباس؟! لباسی نمادین چه چیز است بجز دروغی برخاسته از دورویی؟!

و میدانم چه لذتی ‌ست بر بالای بلندایی سخن گفتن در حالی که گوسپندانی به دورت حلقه زده‌اند و مشتاقانه به تو خیره‌اند! چنان حرف‌های چوپانی برای گله‌اش، و این گله را چه دیر زمانی‌ست برای فارغ شدن از آخورگاهشان... پس بگذار که همواره تو را بستایند که انسان شایسته چیزیست که بیش از همه آن را می‌ستاید!

دوست...
ما را در سایت دوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : frantic بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 1:42

از این روزنه ی باریک نور میبینمت که عریان عبور میکنی و من نگاه هرزه ام سر خورده ست به هندسه ی وجودت و سقوط میکنم در تو ای "زمان"! دست می کشیدم به سوی تو تا حسرت... تا انتظار... تا آرزو، بسان سایه ای که در تمنای وجود، تا انتهای فرو افتادن خورشید کشیده شده ست...

دوست...
ما را در سایت دوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : frantic بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 1:42